چند روز پیش با یکی از دوستام رفتیم گردش.جلوی یه پارک ایستادیم تا من یک آهنگ به موبایلش بلوتوث کنم. ناگهان یک برادر باتوم به دست جلوی ما سبز شد!گفت:از این اینجا برید اونور!

ما هم پیش خودمون گفتیم شاید فکر کرده می خوایم کسی رو اذیت کنیم!

یه باجه تلفن دو سه متر اون طرف تر بود و ما رفتیم اونجا تا کارمونو ادامه بدیم.

روی تلفن همگانی یک ورق کوچک بود.اون ورق رو برداشتم و بازش کردم.توش یک شماره موبایل نوشته بود و زیر شماره اسم "وحید" به چشم می خورد.

دوستم اون ورق رو از من گرفت و خواست بذاره تو جیبش تا بعدا این آقا وحید رو سر کار بذاره!ناگهان یک پسر سوسول که موهاش هم مورد تایید وزارت ارشاد نبود(!) جلومون ظاهر شد و گفت:چکار می کنین؟زود تر اون ورقو بذارید سر جاش!

ما فهمیدیم که ایشون همون آقا وحید هستند.ناگهان آن برادر بسیجی نما هم پشت این آقا وحید ایستاد و گفت:زود تر ورقو بذار سر جاش!!!

" این بسیجی نما ها از هر آشغالی کثیف تر هستند که فعلا کشور دست این افراد کثیف افتاده."

اندکی صبر صحر نزدیک است...